کد مطلب:153822 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:167

هانی در مجلس ابن زیاد
هانی بن عروه به بهانه بیماری از حضور در مجلس ابن زیاد خودداری می نمود ابن زیاد به محمد بن اشعث و حسان بن اسماء بن خارجه و عمرو بن حجاج زبیدی (نفر اخیر پدر زن هانی بود) گفت: چه شده كه هانی نزد ما نمی آید؟

گفتند علتش را نمی دانیم می گویند بیمار است.

ابن زیاد گفت: ولی من شنیده ام كسالتی ندارد و هر روز جلو خانه اش می نشیند دوست ندارم بین من و او كه از بزرگان و اشراف عرب است كدورتی حاصل گردد بروید او را با خود بیاورید.

ابن زیاد اندیشید تا وقتی كه هانی در خانه است و آزاد است نمی تواند بر اوضاع مسلط گردد زیرا در برابر هر اقدامی كه او بخواهد علیه مسلم انجام دهد، هانی با افراد قبیله خود و هم پیمانانش از آن جلوگیری می كنند و ابن زیاد شكست می خورد، لذا می باید دست هانی را از مردم و دست مردم را از او قطع كرد تا فارغ البال بتواند برنامه اش را اجرا كند، كسانی كه مأمور جلب هانی شده بودند از نقشه ابن زیاد آگاهی نداشتند لذا به خانه هانی رفتند و به او گفتند چرا بدیدن امیر نمی آئی؟ هانی گفت: بیمارم. گفتند: به او رسانده اند كه تو مریض نیستی و سوگندش دادند كه با هم برویم نزد ابن زیاد و او را با خود بردند، ابن زیاد وقتی هانی را دید این شعر را خواند:



ارید حیاته و یرید قتلی

غدیرك من خلیلك من مراد




من خواهان حیات و زندگی اویم و او كشتن مرا اراده كرده عذر تو چیست از دوستانت از قبیله مراد سپس به هانی گفت: این جریاناتی كه در خانه ات بر علیه امیرالمؤمنین و مسلمانان اتفاق می افتد چیست؟ مسلم بن عقیل را در خانه ات راه داده ای و مردم را در آنجا جمع می كنی و اسلحه تهیه می نمائی و تصور می كنی كه از ما پنهان می ماند و آشكار نمی گردد.

هانی انكار نمود ابن زیاد غلام خود معقل را خواست و به هانی گفت او را می شناسی؟ هانی فهمید كه معقل جاسوس ابن زیاد بوده لذا شروع كرد به عذرخواهی كه من مسلم را به خانه ام راه نداده ام خودش آمده و شرم و حیا مانع از آن شده كه او را بیرون كنم و اینك به من اجازه بده بروم او را از خانه ام بیرون كنم.

ابن زیاد گفت: ترا رها نمی كنم تا آنكه مسلم را تحویل من دهی!

هانی: نه به خدا چنین كاری نمی كنم و مهمانم را تسلیم تو نخواهم كرد تا او را به قتل برسانی [1] .


[1] ارشاد مفيد ص 208 - كامل ج 4/ ص 28 - مقاتل الطالبين ص 99 - بحار ج 44/ ص 345 - انساب الاشراف ج 2 / ص 80 - اعيان الشيعه ج 1 / ص 591 - حياة الحسين (ع) ج 2/ ص 372 - طبري ج 7 / ص 250.